حتما نظرات خوتان را اعلام بفرمائید

پند
نويسنده : دوستی


پند
نويسنده : دوستی


پند
نويسنده : دوستی


پند

١. چیزی که سرنوشت انسان را می سازد «استعدادهایش» نیست ، «انتخابهایش» است …

٢.  برای زیبا زندگی نکردن ، کوتاهی عمر را بهانه نکن ؛  عمر کوتاه نیست ، ما کوتاهی می کنیم .

٣.  هنگامی که کسی آگاهانه تورا نمی فهمد خودت را برای توجیه او خسته نکن .

 ۴.  برآنچه گذشت  آنچه شکست  آنچه نشد  آنچه ریخت  حسرت نخور  زندگی اگر آسان بود با گریه آغاز نمی شد .

۵.   تحمل کردن آدمهایی که ادعای منطقی بودن دارند  سخت تر از تحمل آدمهای بی منطق است.

۶.  موانع آن چیزهای وحشتناکی هستند که وقتی چشممان را از روی هدف بر می‌داریم به نظرمان میرسند !

٧. اگر میخواهی دروغی نشنوی ، اصراری برای شنیدن حقیقت مکن .

۸ .  به خاطر داشته باش هرگاه به قله رسیدی همزمان در کنار دره ای عمیق ایستاده اى...

 ٩.  هرگز با یک آدم نادان مجادله نکنید  تماشاگران ممکن است نتوانند  تفاوت بین شما را تشخیص دهند .



:: موضوعات مرتبط: اشعار و داستانک و ابیات پند آموز، ،
نويسنده : دوستی


چکیده از کتاب:

 چکیده از کتاب:
 این کارو نکن،  این کارو بکن
 نویسنده : احمد فارسی

١- اگه میخوای راحت باشی ، کمتر بدون ؛
و اگه میخوای خوشبخت باشی ، بیشتر بخون.

٢- تا پایان کار، از موفقیت در آن ، با کسی صحبت نکن.

٣- برای حضور در جلسات ، حتی یک دقيقه هم تأخير نكن.

٤- قبل از عاشق شدن ،
ابتدا فکر کن  ، که آیا طاقت دوری ، جدایی و سختى رو دارى يا نه؟؟؟

٥- "سکوت" تنها پاسخی است که اصلا ضرر ندارد.

٦- نصیحت کردن ، فقط زمانی اثر دارد که 2 نفر باشید.( در بين جمع كسى را نصيحت نكن )



:: موضوعات مرتبط: اشعار و داستانک و ابیات پند آموز، ،
نويسنده : دوستی


آمریکا برای انتخابات ایران برنامه دارد

 

با نزدیک شدن به انتخابات ریاست‌جمهوری در ایران، آمریکایی‌ها طی  یک هفته برای بار دوم نشانه‌ای بروز دادند که از تلاش آنان برای تأثیر‌گذاری بر انتخابات ایران حکایت دارد، بعد از به تعویق انداختن طرح‌های تحریم علیه ایران، یک رسانه آمریکایی وابسته به کنگره این کشور، دامن‌زدن به اعتراض‌های قومیتی را در آستانه انتخابات در ایران پیشنهاد کرده است.

پس از آنكه كنگره آمريكا تصويب تحريم‌هاي جديد عليه ايران را به‌دليل تأثير احتمالي آن بر نتيجه انتخابات رياست‌جمهوري ايران به تعويق انداخت، پايگاه اينترنتي هيل كه وابسته به كنگره آمريكاست، در مطلبي تحريك‌آميز‌ پيشنهاد تحريك احساسات قوميتي در جريان انتخابات را مطرح كرد.

سايت هيل با اشاره به خشك شدن درياچه اروميه و وجود ريزگردها در اهواز، اين مطالبات و اعتراضات محيط‌زيستي را بستر مناسبي براي گره خوردن با اعتراضات اقوام ايران در مناطق مرزي دانسته و نوشته است: اين بهانه‌هاي زيست‌محيطي فرصت خوبي به مخالفان و معترضان مي‌دهد تا در بستري غيرامنيتي به تجمع و اعتراض دست بزنند.



:: موضوعات مرتبط: اشعار و داستانک و ابیات پند آموز، اخبار مربوط به ایران وسایر نقاط جهان به روز ، ، ،
نويسنده : دوستی


داستانک ( لطفا حتما بخوانید )

زن و شوهری بیش از 60 سال با یکدیگر زندگی مشترک داشتند. آنها همه چیز را به طور مساوی بین خود تقسیم کرده بودند. در مورد همه چیز با هم صحبت می کردند و هیچ چیز را از یکدیگر پنهان نمی کردند مگر یک چیز؛ یک جعبه کفش در بالای کمد پیرزن بود که از شوهرش خواسته بود هرگز آن را باز نکند و در مورد آن هم چیزی نپرسد.

در همه این سالها پیرمرد آن را نادیده گرفته بود اما بالاخره یک روز پیرزن به بستر بیماری افتاد و پزشکان از او قطع امید کردند. در حالی که با یکدیگر امور باقی را رفع و رجوع می کردند پیر مرد جعبه کفش را آورد و نزد همسرش برد. پیرزن تصدیق کرد که وقت آن رسیده است که همه چیز را در مورد جعبه به شوهرش بگوید.

پس از او خواست تا در جعبه را باز کند. وقتی پیرمرد در جعبه را باز کرد دو عروسک بافتنی و مقداری زیادی پول پیدا کرد. پیرمرد دراین باره از همسرش سوال نمود.

پیرزن گفت: «هنگامی که ما قول و قرار ازدواج گذاشتیم مادربزرگم به من گفت که راز خوشبختی زندگی مشترک در این است که هیچ وقت مشاجره نکنید. او به من گفت که هر وقت از دست تو عصبانی شدم ساکت بمانم و یک عروسک ببافم.»

پیرمرد به شدت تحت تاثیر قرار گرفت و سعی کرد اشک هایش سرازیر نشود. فقط دو عروسک در جعبه بود پس همسرش فقط دو بار در طول زندگی مشترکشان از دست او رنجیده بود. از این بابت در دلش شادمان شد. پس رو به همسرش کرد و گفت: «این همه پول چطور؟ پس اینها ازکجا آمده؟»

در پاسخ گفت: «آه عزیزم این پولی است که از فروش عروسک ها به دست آورده ام.



:: موضوعات مرتبط: اشعار و داستانک و ابیات پند آموز، ، ،
نويسنده : دوستی


داستانک ( لطفا حتما بخوانید )

پسر کوچولو از مدرسه اومد و دفتر نقاشیش رو پرت کرد روی زمین! بعد هم پرید بغل مامانش و زد زیر گریه! مادر نوازش و آرومش کرد و خواست که بره و لباسش رو عوض کنه. دفتر رو برداشت و ورق زد. نمره نقاشیش ده شده بود! پسرک، مادرش رو کشیده بود، ولی با یک چشم! و به جای چشم دوم، دایره‌ای توپر و سیاه گذاشته بود! معلم هم دور اون، دایره ای قرمز کشیده بود و نوشته بود: «پسرم دقت کن!»

فردای اون روز مادر سری به مدرسه زد. از مدیر پرسید: «می‌تونم معلم نقاشی پسرم رو ببینم؟»

مدیر هم با لبخند گفت: «بله، لطفا منتظر باشید.»

معلم جوان نقاشی وقتی وارد دفتر شد خشکش زد! مادر یک چشم بیشتر نداشت! معلم با صدائی لرزان گفت: «ببخشید، من نمی‌دونستم...، شرمنده‌ام.»

مادر دستش رو به گرمی فشار داد و لبخندی زد و رفت. اون روز وقتی پسر کوچولو از مدرسه اومد با شادی دفترش رو به مادر نشون داد و گفت: «معلم مون امروز نمره ام رو کرد بیست!» زیرش هم نوشته: «گلم، اشتباهی یه دندونه کم گذاشته بودم!»

بیا اینقدر ساده به دیگران نمره های پائین و منفی ندیم. بیا این قدر راحت دلی رو با قضاوت غلط‌مون نشکنیم.



:: موضوعات مرتبط: اشعار و داستانک و ابیات پند آموز، ، ،
نويسنده : دوستی


داستان نماز

کارگر ها موقع اذان نمازشونو می خوندند.
یه روز مهندس روسی بهشون اخطار داد که اگه موقع کار نماز بخونید آخر ماه از حقوقتون کم می کنم!
بعضیا از ترس این که حقوقشون کم نشه نماز رو بعد از کار میخوندن و بعضی هم همچنان اول وقت...
آخر ماه شد.
مهندس به اونایی که نماز اول وقت رو ترک نکردن بیشتر از حقوق عادی(ماهیانه)داد!
بقیه بهش اعتراض کردند که چرا به اینا حقوق بیشتری دادی؟!
گفت:اهمیت دادن این افراد به نماز و چشم پوشی از کسر حقوق نشون میده ایمانشون بیشتر از شماست.
این تیپ آدما هیچوقت در کار خیانت نمی کنند همون طور که به نمازشون خیانت نکردند.



:: موضوعات مرتبط: اشعار و داستانک و ابیات پند آموز، تصاویر و مطالب درباره نماز ، قران مجید ،زندگی نامه ، پندهای ائمه ، سبک زندگی اسلامی ، اعیاد ، شهادت و تندرستی سلامتی، ،
نويسنده : دوستی


داستانک

روزی دو مرد جوان نزد استادی آمدند و ازاو پرسیدند:فاصله بین دچار یک مشکل شدن تا راه حل یافتن برای حل مشکل چقدراست؟استاد اندکی تامل کرد و گفت:فاصله مشکل یک فرد و راه نجات او از آن مشکل برای هر شخصی به اندازه فاصله زانوی او تا زمین است!آن دو مرد جوان گیج و آشفته از نزد او بیرون آمدند و در بیرون مدرسه با هم به بحث و جدل پرداختند. اولی گفت:" من مطمئنم منظور استاد معرفت این بوده است که باید به جای روی زمین نشستن از جا برخاست و شخصا برای مشکل راه حلی پیدا کرد. با یک جا نشینی و زانوی غم در آغوش گرفتن هیچ مشکلی حل نمی شود. "دومی کمی فکر کرد و گفت:" اما اندرزهای پیران معرفت معمولا بارمعنایی عمیق تری دارند و به این راحتی قابل بیان نیستند. آنچه تو می گویی هزاران سال است که بر زبان همه جاری است و همه آن را می دانند. استاد منظور دیگری داشت."آندو تصمیم گرفتن نزد استاد بازگردند و از خود او معنای جمله اش را بپرسند. استاد با دیدن مجدد دو جوان لبخندی زد و گفت:وقتی یک انسان دچار مشکل می شود. باید ابتدا خود را به نقطه صفربرساند. نقطه صفر وقتی است که انسان در مقابل کائنات و خالق هستی زانو می زند و از او مدد می جوید.بعد از این نقطه صفر است که فرد می تواند برپا خیزد و با اعتماد به همراهی کائنات دست به عمل زند. بدون این اعتماد و توکل برای هیچ مشکلی راه حل پیدا نخواهد شد. باز هم می گویم...فاصله بین مشکلی که یک انسان دارد با راه چاره او ، فاصله بین زانوی او و زمینی است که برآن ایستاده است



:: موضوعات مرتبط: اشعار و داستانک و ابیات پند آموز، ،
نويسنده : دوستی


بهترین داستان درباره نامردی بودن قضاوت زودهنگام

زن جوانی در سالن فرودگاه منتظر پروازش بود. چون هنوز چند ساعت به پروازش باقي مانده بود، تصميم گرفت براي گذراندن وقت کتابي خريداري کند. او يک بسته بيسکوئيت نيز خريد و بر روي يک صندلي نشست و در آرامش شروع به خواندن کتاب کرد.
مردي در کنارش نشسته بود و داشت روزنامه مي‌خواند. وقتي که او نخستين بيسکوئيت را به دهان گذاشت، متوجه شد که مرد هم يک بيسکوئيت



:: موضوعات مرتبط: اشعار و داستانک و ابیات پند آموز، ،
نويسنده : دوستی


داستان پندآموز

یک پیرزن دو کوزه ی آب داشت که آنها را آویزان بر یک تیرک چوبی بر دوش خود حمل می کرد. یکی ازکوزه ها ترک داشت و مقدارى از آب آن به زمين مى ريخت، درصورتی که دیگری سالم بود و همیشه آب داخل آن به طور کامل به مقصد می رسید. به مدت طولانی هر روز این اتفاق تکرار میشد و زن همیشه یک کوزه ونیم آب به خانه می برد. ولی کوزه ی شکسته از مشکلی که داشت بسیار شرمگین بود که فقط می توانست نیمی از وظیفه اش را انجام دهد.
پس از دوسال، سرانجام کوزه ی شکسته به ستوه آمد و از طریق چشمه با پیرزن سخن گفت. پیرزن لبخندی زد و گفت: هیچ توجه کرده ای که گلهای زیبای این جاده درسمت تو روییده اند و نه در سمت کوزه ی سالم؟! اگرتو اینگونه نبودی این زیبايی ها طروات بخش خانه ی من نبود. طی این دو سال این گلها را می چیدم و با آنها خانه ام را تزیین میکردم.
هریک از ما شکستگی خاص خود را داریم؛ ولی همین خصوصیات است که زندگی ما را در کنار هم لذت بخش و دلپذیر می کند.
باید در هر کسی خوبی هایش را جستجو کنی و بیاموزی، پس به دنبال شکستگی ها نباش که همه به گونه ای داریم فقط نوع آن متفاوت است و این اصلا شرمندگی ندارد. خلقت ما این گونه است...



:: موضوعات مرتبط: اشعار و داستانک و ابیات پند آموز، ،
نويسنده : دوستی


رابطه دندان و الفبا وعقل

دقت كردين تعداد دندونا با حروف الفبای فارسی برابره.....
و جالب تر اينكه
 چهارتا عقلت رو بكشی ميشه الفبای عربی......
یعنی برای اینکه عرب بشی باید هیچ نشانی از عقل نداشته باشی
 یعنی انقدر این پست قشنگه که من فکر کنم تموم ایرانیان حال میکنن



:: موضوعات مرتبط: اشعار و داستانک و ابیات پند آموز، ،
نويسنده : دوستی


حضرت علي (ع) مي فرمايد

زندگي کردن با مردم اين دنيا همچون دويدن در گله اسب است..
تا مي تازي با تو مي تازند.
زمين که خوردي، آنهايي که جلوتر بودند.. هرگز براي تو به عقب باز نمي گردند.
و آنهايي که عقب بودند، به داغ روزهايي که مي تاختي تورا لگد مال خواهند کرد!
* در عجبم از مردمي که بدنبال دنيايي هستند که روز به روز از آن دورتر مي شوند
وغافلند از آخرتي که روز به روز به آن نزديکتر مي شوند..

 



:: موضوعات مرتبط: اشعار و داستانک و ابیات پند آموز، تصاویر و مطالب درباره نماز ، قران مجید ،زندگی نامه ، پندهای ائمه ، سبک زندگی اسلامی ، اعیاد ، شهادت و تندرستی سلامتی، ،
نويسنده : دوستی


چگونه نادرشاه خاک میهن را از اجانب بازپس گرفت

نادر سپهسالار شاه تهماسب دوم بود و بخاطر شجاعت و جنگاوریش شهره آفاق شده و بسیار محسود شاه تهماسب دوم واقع می‌شد. در اواخر سلطنت شاه تهماسب هنگامی که نادر مشغول جنگ در صفحات شرق ایران بود، شاه تهماسب جهت نمایش جنگاوریش به عثمانی حمله کرده و شکست سنگینی خورد و در یک عهدنامه ننگین آذربایجان و اران و شروان را به عثمانی بخشید. روس‌ها هم شرایط را برای دریافت غنائم مغتنم دیده و با تصور ضعف ایران درخواست عهدنامه جدید کردند و شاه تهماسب بی‌لیاقت در عهدنامه‌ای با آنان صفحات شمال را به آن‌ها بخشید وبه قول خودش با بخشش مشتی سنگ و خاک به جنگ‌ها پایان داد و زحمت اداره مشتی کوه و بیابان را از سر دربار ایران کم کرد.



:: موضوعات مرتبط: اشعار و داستانک و ابیات پند آموز، ،
نويسنده : دوستی


روايتى از دکتر انوشه

خانمم همیشه میگفت دوستت دارم
من هم گذرا میگفتم منم همینطور عزیزم...
ازهمان حرفایی که مردها از زنها میشنوندو قدرش رانمیدانند...
همیشه شیطنت داشت.
ابراز علاقه اش هم که نگو..آنقدر قربان صدقه ام میرفت که گاهی باخودم میگفتم:مگر من چه دارم که همسرم انقدر به من علاقه مند است؟
یک شب کلافه بود،یادلش میخواست حرف بزند ،میدانید همیشه به قدری کار داشتم که وقت نمیشه مفصل صحبت کنم،
من برای فرار از حرف گفتم:میبینی که وقت ندارم،من هرکاری میکنم برای آسایش و رفاه توست ولی همیشه بد موقع مانندکنه به من میچسبی...

گفت کاش من در زندگیت نبودم تا اذیت نمیشدی
این را که گفت از کوره در رفتم،
گفتم خداکنه تا صبح نباشی...
بی اختیار این حرف را زدم..

این را که گفتم خشکش زد،برق نگاهش یک آن خاموش شد به مدت سی ثانیه به من خیره شد و بعد رفت به اتاق خواب و در را بست...

بعد از اینکه کارهایم را کردم کنارش رفتم تا بخوابم،موهای بلندش رهابود و چهره اش با شبهای قبل فرق داشت،در آغوشش گرفتم  افتخار کردم که زیباترین زن دنیارا دارم لبخند بی روحی زد ...
نفس عمیقی کشید و خوابیدیم ..
آن شب خوابم عمیق بود،اصلا بیدار نشدم...



:: موضوعات مرتبط: اشعار و داستانک و ابیات پند آموز، ،
نويسنده : دوستی


این داستان را حتما بخوانید

شخصی به پسرش وصیت کرد که پس از مرگم جوراب کهنه ای به پایم بپوشانید،میخواهم در قبر در پایم باشد.
وقتی که پدرش فوت کرد و جسدش را روی تخته شست و شوی گذاشتند تا غسل بدهند، پسر وصیت پدر خود را به به عالم اظهار کرد، ولی عالم ممانعت کرد و گفت: طبق اساس دین ما ، هیچ میت را به جز کفن چیزی دیگری پوشانیده نمی شود!
ولی پسر بسیار اصرار ورزید تا وصیت پدرش را بجای آورند، سر انجام تمام علمای شهر یکجا شدند و روی این موضوع مشورت کردند، که سر انجام به مناقشه انجامید....

در این مجلس بحث ادامه داشت که ناگهان شخصی وارد مجلس شد و نامه پدر را به دست پسر داد، پسر نامه را باز کرد، معلوم شد که نامه (وصیت نامه) پدرش است و به صدای بلند خواند:
پسرم! میبینی با وجود این همه ثروت و دارایی و باغ و ماشین واین همه امکانات وکارخانه  حتی اجازه نیست یک جوراب کهنه را با خود ببرم.
یک روز مرگ به سراغ تو نیز خواهد آمد، هوشیار باش، به توهم اجازه یک کفن بیشتر نخواهند داد. پس کوشش کن از دارایی که برایت گذاشته ام استفاده کنی و در راه نیک و خیر به مصرف برسانی و دست افتاده گان را بگیری، زیرا یگانه چیزی که با خود به قبر خواهی برد همان اعمالت است.



:: موضوعات مرتبط: اشعار و داستانک و ابیات پند آموز، ،
نويسنده : دوستی


این حکایت را حتما بخوانید

پیرمردی بود،که پس از پایان هرروزش
ازدردو ازسختیهایش مینالید،،،
دوستی،ازاوپرسید:این همه دردچیست که ازآن رنجوری،،؟؟

پیرمردگفت:دو بازشکاری دارم،که
باید آنهارا رام کنم،،
دوتا خرگوش هم دارم که بایدمواظب
باشم،بیرون نروند،،
دوتا عقاب هم دارم که بایدآنهارا
هدایت وتربیت کنم،
ماری،هم دارم که آنرا حبس کرده ام
شیری،نیزدارم که همیشه، بایدآنرا
درقفسی آهنین،زندانی کنم،
بیماری نیزدارم که بایدازاومراقبت
کنم،،ودرخدمتش باشم،،
مردگفت:چه میگویی،آیابامن شوخی
میکنی؟ مگرمیشودانسانی اینهمه حیوان را
باهم دریکجا،،جمع کندومراقبت
کند!!؟



:: موضوعات مرتبط: اشعار و داستانک و ابیات پند آموز، ، ،
نويسنده : دوستی


مولانا

میگویند روزی  مولانا از کنار مسجدی رد میشد و دید عده ای دست به دعا برداشته اند و میگویند خدایا کافران را بکش
مولانا از کنار مسجد رد شد و رفت تا به کلیسایی رسید و دید درآنجا هم عده ای دست به آسمان برداشته اند و میگویند خدایا کافران رابکش
مولانا رفت تا به در میخانه ای رسید و دید در آنجا خم ها رو به هم میزنند  و میگویند بزن بسلامتی...!
سپس می گوید آنموقع فهمیدم که تنها در مستی است که انسانها برای هم آرزوی سلامتی میکنند و آرزوی مرگ همدیگر را ندارند...!



:: موضوعات مرتبط: اشعار و داستانک و ابیات پند آموز، ،
نويسنده : دوستی


زود قضاوت نکن:

مرد،يك هفته غيب شد، در را كه باز كرد خانمش گرفت به باد سرزنش!!!!
مرد،چیزی نگفت و با لبخندی رنجور رفت خوابيد...

یک ساعت بعد:تلفن زنگ زد.
مادر خانمش از پشت خط گفت: "دخترم، شوهرت كليه‌اش را داد به برادرت..!!
ازش خوب پرستاري كن!

بیاییم زود قضاوت نکنیم شاید ندانستن بعضی چیزها به نفعمان باشد



:: موضوعات مرتبط: اشعار و داستانک و ابیات پند آموز، ،
نويسنده : دوستی