مفهوم عشق (داستان پندآموز)

حتما نظرات خوتان را اعلام بفرمائید

مفهوم عشق (داستان پندآموز)

صبح روز بعد زن بیدار شد و متوجه شد که شوهرش در خانه نیست و روی میز نوشته‌ایی زیر فنجان شیر گرم دیده می‌شود.
زن شروع به خواندن نوشته‌ی شوهرش کرد که می‌گفت: عزیزم ، من آن گل را نخواهم چید اما بگذار علت آنرا برایت توضیح دهم.
اول اینکه تو هنگامی که با کامپیوتر تایپ می‌کنی مرتکب اشتباهات مکرر می‌شوی و بجز گریه چاره‌ی دیگری نداری به همین دلیل من باید باشم تا بتوانم اشتباه تو را تصحیح کنم.
دوم اینکه تو همیشه کلید را فراموش می‌کنی ، من باید باشم تا در را برای تو باز کنم.
سوم اینکه تو همیشه به کامپیوتر خیره نگاه می‌کنی و این نشان می‌دهد تو نزدیک بین هستی، من باید باشم تا روزی که پیر می‌شوی ناخن‌های تورا کوتاه کنم.
به همین دلیل مطمئنم کسی وجود ندارد که بیشتر از من عاشق تو باشد و من هرگز آن گل را نخواهم چید.
اشک‌های زن جاری شد اشک‌هایی که مانند گل درخشان و شفاف بود، وی به خواندن نامه ادامه داد:

عزیزم اگر تو از پاسخ من خرسند شدی لطفن در را باز کن زیرا من نانی که تو دوست داری را ، در دست دارم.
زن در را باز کرد و دید شوهرش در انتظار ایستاده است.
 زن اکنون می‌دانست که هیچ کس بیشتر از شوهرش او را دوست ندارد.
آری عشق همان جزییات ریز معمولی و عادی زندگی روزانه است که خیلی ساده و بی اهمیت از کنار آنها می‌گذریم....

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:



:: موضوعات مرتبط: اشعار و داستانک و ابیات پند آموز، ،
نويسنده : دوستی