خاطرات جنگ 3

حتما نظرات خوتان را اعلام بفرمائید

خاطرات جنگ 3

روز ده اردیبهشت 61. آخرین حمله برای گرفتن خرمشهر. آخرین حمله برای باز پس گیری خاکی که دشمن نزدیک به دو سال آن را تصرف کرده. مواضع خود را مستحکم و آنچنان حلقه های پدافندی برای آن ساخته است که نفوذ به خرمشهر بعید است چه برسد به تصرف آن. دشمن کوچکترین جنبنده ی روی زمین و آسمان را با قوی ترین و مخوف ترین سلاح هایش میزند.
عملیات قرار است آغاز شود. زنان و مردان و کودکان ایران یک صدا در دل فریاد میزنند و گویی منتظر قهرمانی هستند که این دژ مستحکم را بشکند و سر خفاشی که نزدیک به دوسال است در خرمشهر ایران لانه کرده را به سنگ بکوبد. نفس ها در سینه حبس شده است. چه کسانی میتوانند مانند پهلوانان افسانه ای که در شاهنامه است ظهور کنند و پشت دشمنان ایران را به خاک بمالند؟! چه کسی کودکان مضطرب وطن را شور و نشاط دوباره میبخشد؟ چه کسی میتواند تکه ای از خاک ایران را از دست چنین دشمنی پس بگیرد؟
در همین افکار بیسیم ها به صدا در می آید و نام هایی آشنا را میخواند تا به مصاف دیو قصه ها بروند. بیسیم چه کسانی را صدا میزند؟ رمز شروع عملیات چه کسانی را میخواند؟
در این لحظات دربهای آشیانه های هوانیروز باز میشود. در آن تاریکی چیزی معلوم نیست. اما سکوت نشان از طوفانی سهمگین دارد. مردانی طوفانی از پس تاریکی آشیانه ظاهر میشوند. چهره های مردانه و پرصلابت لباس های سرتاسری با کلاه های پرواز در دست درونم را  پر از هیجان میکند. با سرعت پشت هلی کوپتر ها نشسته و استارت میزنند. با دیدن این صحنه ها به یاد می آورم که فردوسی به اشتباه شاهنامه اش را افسانه خواند. من امروز بیت به بیت شاهنامه را میبینم! غرش هلی کوپتر ها نشان از عزمی بلند دارد. پرواز میکنند. کبراها بی مهابا و بدون ذره ای ترس سنگر های دشمن را یکی پس از دیگری میشکنند. آه خدای من این همان دشمنی بود که میگفت خرمشهر برای همیشه محمره شده؟ باور نکردنی بود که دسته به دسته فرار میکنند.
آن طرف تانک ها ، این شیرهای ایران به راه می افتند. آبرو و غرور نداشته ی دشمن را زیر شنی هایی که نام ایران روی آن هک شده است خرد میکنند و جلو میروند. دشمن میخواهد تمام نیروهایش را از از طریق اروندرود خارج کند و به داخل خاک خود ببرد. اما آنطرف تر باهوشترین و شجاع ترین ارتش دنیا یعنی ارتش ایران زمین دست آنها را خوانده است. فانتوم مسلح ،غرش کنان به سمت پل اروند می آید. پل را منهدم میکند و اینجاست که هزارن هزار دشمن اهریمنی به دام بازوهای ایران می افتند.
 قصه ای که هزاران نسل آن را تکرار خواهند کرد. قصه ی گرفتن خرمشهر هم قصه ی شنیدنی شد در تاریخ ایران. باز هم جوانان ایران گل کاشتند...


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:



:: موضوعات مرتبط: مطالب در خصوص شهدای بزرگوار ارتش ج ا ا و انانی که زنده هستند، ،
نويسنده : دوستی