مولانا

حتما نظرات خوتان را اعلام بفرمائید

مولانا

میگویند روزی  مولانا از کنار مسجدی رد میشد و دید عده ای دست به دعا برداشته اند و میگویند خدایا کافران را بکش
مولانا از کنار مسجد رد شد و رفت تا به کلیسایی رسید و دید درآنجا هم عده ای دست به آسمان برداشته اند و میگویند خدایا کافران رابکش
مولانا رفت تا به در میخانه ای رسید و دید در آنجا خم ها رو به هم میزنند  و میگویند بزن بسلامتی...!
سپس می گوید آنموقع فهمیدم که تنها در مستی است که انسانها برای هم آرزوی سلامتی میکنند و آرزوی مرگ همدیگر را ندارند...!



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:



:: موضوعات مرتبط: اشعار و داستانک و ابیات پند آموز، ،
نويسنده : دوستی