
خانمم همیشه میگفت دوستت دارم
من هم گذرا میگفتم منم همینطور عزیزم...
ازهمان حرفایی که مردها از زنها میشنوندو قدرش رانمیدانند...
همیشه شیطنت داشت.
ابراز علاقه اش هم که نگو..آنقدر قربان صدقه ام میرفت که گاهی باخودم میگفتم:مگر من چه دارم که همسرم انقدر به من علاقه مند است؟
یک شب کلافه بود،یادلش میخواست حرف بزند ،میدانید همیشه به قدری کار داشتم که وقت نمیشه مفصل صحبت کنم،
من برای فرار از حرف گفتم:میبینی که وقت ندارم،من هرکاری میکنم برای آسایش و رفاه توست ولی همیشه بد موقع مانندکنه به من میچسبی...
گفت کاش من در زندگیت نبودم تا اذیت نمیشدی
این را که گفت از کوره در رفتم،
گفتم خداکنه تا صبح نباشی...
بی اختیار این حرف را زدم..
:: موضوعات مرتبط: اشعار و داستانک و ابیات پند آموز، ،